مهرادمهراد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
مينامينا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مهراد و مینا نشانه های رحمت خدا

مهراد و بيست و دو ماهگي

مهراد عزيزم.اميد زندگيم امروز بيست و دوماهت تموم ميشه و تو توي همين يك ماه كلي پيشرفت كردي ماشالله هزار ماشالله انگار هر روز كه ميگذره بزرگ شدنت محسوس ميشه و هر روز هم دامنه لغاتت پيشرفت مي كنه و با كلمات جديد من و پدرت رو خوشحال مي كني........... گاهي هم پشت تلفن با بعضي ها مثل عمو مهدي كه عاشقشي حرف مي زني و كلماتي رو كه تا بحال به زبون نياوردي براش مي گي كه من متحير مي مونم چون معمولا تو پشت تلفن خيلي كم حرف مي زني پسر خوشگلم اميدوارم خنده هاي زيبا و دوست داشتنيت و مهربوني منحصر به فردت هميشه و هميشه مهمون دل مهربونت باشه .................. نگاههاي زيركانت و خنده هاي بعد از اون اينقدر منو وسوسه مي كنه كه بي اختيار مي گيرم و مي چل...
27 فروردين 1391

مرواريدهاي درشت و محكم

عزيز دلم روز يازده فروردين داشت صاحب دوتا دندون كرسي مي شد اما ما نمي دونستيم چون مثل سابق از علامت بي اشتهايي كه هميشه منو به سمت دراومدن دندون مي برد شكر خدا خبري نبود رفته بوديم خارج از شهر كه مهرادم يه هوايي بخوره.......................توي باغها كلي قدم زديم مهراد عزيزم مي خواست خودش راه بره...........ازش مي پرسيدم مهراد خسته شدي..........مي گفت آره مي گفتم ميخواي بغلت كنم.......... مي گفت نه تموم راه رو خودش اومد و برگشت..........وقتي برگشتيم توي خونه تا استراحت كنيم احساس كردم بدنش داغ شده ........... اما به خودم تلقين مي كردم كه چيزيش نيست مهراد هم خيلي گريه و بيقراري مي كرد...............هيچ جوري نمي شد ساكتش كرد يه چن...
15 فروردين 1391

عكس هاي نوروز 91

يه روز قبل از شروع سال جديد به يه جشن از طرف اداره دعوت شديم كه مهراد كوچولوي مامان اونجا كنار سفره هفت سين عكس گرفت : امسال تو شهر ما يه قطار شادي ساخته بودن كه انگار از وسايل ماشين هاي قديمي استفاده كرده بودن و بچه ها رو توي شهر دور مي دادن.............خيلي جالب بود........ما هم يه روز مهراد رو برديم و چندتا عكس كنار قطار ازش گرفتيم: اينم عكس مهراد با سه چرخه جديدش.......مهراد يه سه چرخه داشت كه بزرگ بود و مادرجون و آقا جونش براي تولد يك سالگيش بهش دادن .چون نمي تونست استفاده كنه دنبال يه دونه بوديم كه پاهاش به پدال ها برسه و بتونه پا بزنه كه اين سه چرخه رو براش گرفتيم:   اما كمي از شيطنت هات بگم: گاه و بيگاه و خ...
9 فروردين 1391

عيدانه فراوان شد تا باد چنين بادا

                          امروز دوم فروردين سال 91 است........... امروز من تو اداره شيفتم و فرصت خوبي پيش اومد تا در اين سكوت و تنهايي براي پسر گلم بنويسم روز بيست و نه اسفند 90 كه تعطيل بوديم و تنها روزي بود كه من فرصت داشتم تا كمي به خونه و زندگي برسم...........صبح با مهراد و بابايي رفتيم تا شيريني و تنگ براي ماهي گليمون بخريم...به قول بابا نميشد ماهي بي تنگ بمونه خوب هوا خيلي سرد بود...خيلييييييييييييييييييي بالاخره چندتا قنادي رفتيم و آخرش هم برگشتيم و از همون اولي شيريني خريديم براي تنگ ماهي هم يه جايي...
2 فروردين 1391

توتوي عمو

ديروز كه شنبه بود و بيست و هفت اسفند..............ماهگردت بود مهراد جونم و بيست و يك ماهت تموم شد...... تو خونه ي مادربزرگت بودي كه گويا مهدكودك دانشگاه تعطيل بوده و دخترعمو ملينا رو هم برده بودن اونجا. شما هم خوشحال كه توتوي عمو هم اومده ............. بابايي تعريف مي كرد كه چها كردي ميخواستن به ملينا شير بدن كه تو هم ميخواستي و مجبور شدن شير برات گرم كنن و تو كه تو بيداري اصلا شير نميخوري كنار ملينا دراز كشيدي و تا ته شيشت رو خوردي بعد ملينا ميخواسته بخوابه كه تو اجازه نميدادي روي تشك مخصوص بچه كه اونجا هست بخوابه و مي گفتي مال منه و بايد من بخوام تازههههههههه براي ملينا شكلك درمياوردي تا ملينا بخنده و سرگرم بشه تو كه خيلي خو...
28 اسفند 1390
1